دربارهٔ «مرا به نام خطاب کن» از محمد پرویزی

امین نادی

 

هر لحظه، حافظه ایست که در ما و اشیا رسوب می کند و به میزان رابطهٔ درونی حافظه با آدمی، لحظات، خاطرات را در خویش ضمیمه دارند. بدین معنا که خاطره اصالت خویش را از آدمی به عنوان سوژه می گیرد. لحظهٔ اکنون، آکنده از گذشته است که همزمان برای ما خاصیتی معطوف به آینده دارد. لحظهٔ اکنون، جاری ترین لحظهٔ آدمی ست، سرشار از حرکت و سیالیت. لحظات آنجا که می میرند نو می شوند؛ این مرگ و رستاخیز، یک آنِ در تداوم و گردش است. لحظه، آن‌چنان که پشت سر نهاده می شود، تجدید می شود و هیچ‌گاه در سکون نمی ماند؛ او هستی خود را در تجدید حیات خود می بیند. می میرد و نو می شود، گویی رستاخیز حیات است، مرگ و زندگی توأمان، معطوف به آینده.

 

لحظه، هستی خود را از حرکت می گیرد. بنابراین، زمان، آن‌چنان که بتوان آن را مجموعه ای از لحظات خواند، موجودیتی علیه امر مکرر است. خاصیت لحظه، تازه بودن است و غیر از این تنها تکرار می شود و در تکرار، زمان معنی ندارد. زمان با تغییر معنا می یابد. زمان گذر مکانیکی عقربه ها نیست؛ تحولی ست که در چیزها اتفاق می افتد، محیط، اشیا و انسان ها. آدمی اگر تغییر نکند، زمان بر او نمی گذرد. این‌که چیزهایی ما را به گذشته ارجاع می دهند و مانند دروازه‌ای ما را به برهه ای از زمان پرتاب می کنند به دلیل تغییری ست که در بخشی یا در همهٔ آن چیزها رخ نداده است. سنت چنین خاصیتی دارد. اصرار بر بقا، آنطور که بود. اگرچه سنت در چرخهٔ نخستین خود ماهیتی ایجابی دارد اما در تداوم خویش، امر مکرری فاقد اندیشه بوده و به تکلیفی برای آیندگان می‌ماند. سنت نوعی سکون در هستی زمان تلقی می شود و زمان در حرکت است که معنا می یابد و حرکت در زمان، امری انتقادی و مبتنی بر تفکر بوده که تحول شالودهٔ آن است.

گذشته بیشتر از آنکه دورنمایی پیوسته به پیش از لحظهٔ اکنون باشد، گریزی پرگسست به لحظات پاره پاره، درهم و گزینش شدهٔ ذهن آدمی ست و این درحالی‌ست که آگاهیِ لحظهٔ اکنون، در بازیابی گذشته، اثر گذار است. آنچه باز در اینجا اصالت دارد فردیت انسانی ست که با زمان مواجه شده است. گذشته همیشه یک ضرورت است، که آینده را با خود می آورد و لحظهٔ اکنون آبستن از این دو ست. گذشته هر چه که باشد ریشه در ضرورت یک آگاهی و تجربهٔ اجتناب ناپذیر دارد. چراکه آگاهی و انکشاف یافتگی آدمی یک مسیر و فرآیند رو به تکامل تلقی می شود، نه یک خطا.

خاطره یک ایده است، وجود مادی ندارد بلکه یک روحیهٔ ذاتی ست. ایده نمی میرد. خودِ اگزیستانسیلِ انسان، فانی و گذراست اما خاطره اش نه. بنابراین، ذهنیت آدمی، فراسوی مرگ می رود و این همان چیزی ست که صفحات سفید تاریخ را پشت سر می گذارد تا زمان بازیابی اش فرا برسد. ایده برخلاف کالبد آدمی، فراتر از زمانهٔٔ خویش می رود. زمانِ خاطره، یک زمانِ درونی ست. یک دیرش است؛ زمانِ خطی و تاریخی نیست. گاه این زمان در تصویری تکرار شونده تا ابد ادامه دارد. خاطره محصول شناخت وجودی ما در زمان طولی ست اما به مرور درونی می شود. زمان به خودی خود هیچ نیست، مکان هم همین طور؛ زمان و مکان در پیکره ای که آن ها را در بر می گیرد وجود دارند. اگر تصویر ثابت را حرکت عرضی در زمان و شکلی از عمیق شدن در لحظه بدانیم، تصویر متحرک، حرکت طولی در زمان است که لحظات را تکرار می کند و به ما امکان گام زدن در گذشته را می دهد. گام زدن در لحظهٔ پیشین، غوطه ور شدن در زمان ملال انگیز است و ملالِ حاصل از تکرارِ تصویر متحرک، ما را به اندیشه وا می دارد.

اجزای رسانه در چیدمان صوتی-تصویری مرا به نام خطاب کن جزئی از هستی اثر است. تصویر متحرک با پرده در هم آمیخته و این دو آبژه، ماهیتی غیر از آنچه که هست را به خود می گیرند. در نتیجه، رسانه اگرچه از اجزای متعدد تشکیل شده است اما در مواجهه، به کلیتی غیر قابل تفکیک بدل می شود. تصاویر پراکنده، در پیکره ای منظم، سرد و فلزی، گرفتار عنصری سیال و مه آلودند. همان چیزی که آن را خیال می نامیم. جهان خیال صورت است اما ماده نیست. خاطرات از جنس خیال، اجزایی هستند که در پیکره ای بزرگ‌تر به نام گذشته تعبیه شده اند؛ گذشته ای که برای بازیابی نیازمند تابش نور بر اجزایی ست که شکل مادی ندارند. اجزایی که وجود دارند اما رؤیت پذیر نیستند و با تابش نور صورتی رؤیت پذیر می گیرند. با تاباندن نور بر تاریکی جهانِ خیال، صدا و پرده و نور یکی شده و لحظات خاطره در این خلوت، جان گرفته و خود را نمایان می سازند. فضای صوتی اثر به شکل زنده، همچون نوایی که در حال از هم پاشیدن است، از ملودی فاصله گرفته، ماهیتی ضد کلیشه دارد، اگرچه با سازی مرسوم اجرا می شود. بنابراین، فضای صوتی در آمیزش با صدای محیط، بداهه، هارمونیک و اتونال شنیده می شود که در تجربهٔ این چیدمان، به خوبی عمل کرده و یادآور موسیقی دودکافونیک (Dodecaphonic)، دوازده نتی، منتسب به اعضای مکتب دوم وین است.

اثر در مجموع، شکلی در ضدیت با صنعت فرهنگ داشته و در نتیجه در تلاش است تا موجودیت کالایی و قابل داد و ستد آثار مرسوم را مورد پرسش قرار دهد و از این منظر پروژه‌ای معاصر تلقی می شود. همچنین به دلیل وجه انسانی آن، یادآور سنت مکتب رمانتیک‌ است که بازگشتی به ستایش فرهنگ و طبیعت دارد. در این میان وجه اجتماعی و بازخورد عمومی آن را نیز نباید نادیده گرفت که به دلیل ارائه در فضای باز، نزدیکی و تعامل صمیمانه‌تری با مخاطب داشته و در انتقال فکر و هم‌دل کردن او با مفهوم اثر به خوبی عمل می‌کند. اگرچه، فرآیند تولید، اجرا و ارائهٔ اثر، شاید به دلیل فقدان عمل تجربی و استودیویی بلند مدت توسط شخص هنرمند، حائز مشخصهٔ پروژه های فربهٔ صنعتی گشته و نیازمند هزینهٔ مادی، فنی و انسانی زیاد برای اجرا، پیاده سازی و عینیت بخشیدن ایدهٔ اثر در کوتاه مدت شده است و این ناقض گزارهٔ ای ست که در ابتدای بند مطرح شد. به عبارتی اگرچه از کلیت اثر کالازدایی شده اما فرآیند تولید و توسعهٔ اثر، بومیِ فعالیت، آزمون‌ و دیدارهای استودیویی نیست. همچنین، با وجود شاخصه هایی که به معاصر بودن اثر کمک می کنند، به لحاظ زیباشناختی،‌ هنرمند، پویایی لازم را در تولید و اجرای اثر اعمال نکرده، در نتیجه اثر، داینامیک لازم برای برخورداری از شکل سیال، روان و کنترل پرهیز آثار معاصر را ندارد. به عبارت دیگر، پرهیز از زیباشناسی جزمی، قابل کنترل و مناسبات سینمای صنعتی و شاید پرداختن به متریال مستند و آرشیو به عنوان یک پیشنهاد و تلاش برای نزدیک شدن به ناهنر به معنای عام کلمه، در اینجا به داینامیک اثر و تداوم استقلال هنرمند کمک می کند. عدم توجه به این دو مورد، یعنی فقدان عمل استودیویی و پرداختن به زیباشناسی کنترل شدهٔ صنعتی، فاصله‌ای تجاری-مکانیکی، میان ایده و اثر نهایی ایجاد می کند؛ این امر علاوه بر اعمال محدودیت‌های فراوان در حین فرآیند تولید، به دلیل تعدد تکنسین و محدودیت های زمانی، به طور معمول، به تمرکز و تصاحب مؤسسه ای اثر و مداخلهٔ نهاد سرمایه گذار به عنوان یک سیاست گذار بالادستی منجر شده و در نتیجه سبب اختگی و سلب استقلال هنر، هنرمند و اثر هنری می شود که از آسیب‌های جدی در سلب معاصریت از هنر بوده و تنها برای آن ظاهری معاصر باقی می گذارد. بنابراین، پرداختن به عمل استودیویی بلند مدت و فرآیند محور، نخست شرایط را برای توسعه و انکشاف طبیعی اثر به شکل تدریجی و در فازهای اجرایی متعدد و منعطف، مهیا کرده و در ادامه با کاهش هزینه های خلق اثر، استقلال و منفیت انتقادی هنرمند را تضمین می‌کند و مانع از تقلیل هنر و اثر هنری به آبژه‌ای چارچوب پذیر و قابل کنترل در صنعت فرهنگ می‌شود.